محافظ شخصی "ایلی حبیقه" از اسارت۴دیپلمات ایرانی می گوید ...
خاطرات «روبرت مارون حاتم» درباره اسارت و سرنوشت چهار ديپلمات ايراني در لبنان

بخش پنجم کتاب « از اسرائيل تا دمشق»
خاطرات «روبرت مارون حاتم»
(محافظ شخصی «ايلی حبيقه» از فرماندهان سابق فالانژها )

زمان محاصره بيروت غربي بود كه «بشير جميل» تصميم گرفت روزنهاي براي كساني كه قصد داشتند به طرابلس در شمال لبنان يا دره بقاع فرار كنند، باز كند، و اين زماني بود كه ديپلماتهاي ايراني به همراه ۲۳۰ مسلمان شيعه لبناني دزديده و قتل عام شدند.
۱۵سال قبل بود كه اين جرم انجام شد. دو قمار باز نابكار به نامهاي «ايلي حبيقه» و «سمير جعجع» متوسل به راههاي غير مستقيم شدند و اسرائيل را به دليل توقيف كردنشان و تلاش آنها براي جابجا كردن خلبان اسرائيل به نام «رون آراد» كه بر طبق گزارشها در زندان ايراني به سر ميبْرد، متهم كردند.
با وجود پيشرويها و تلاش براي گريز، چهار ايراني كشته شدند و در زير درختان اوكاليپتوس در كنار ساختمان مشاوره جنگ سران امنيتي دفن شدند.
داخل آن ماشين ديپلماتيك كه بعداً متوجه شديم چه كساني بودند كه كشته شدند، اين افراد بودند: كاردار سفارت ايران: محسن موسوي، دو ديپلمات به نامهاي احمد متوسليان و كاظم اخوان و راننده آنها به نام تقي رستگار.
هنگام ظهر بود كه اسكورت شروع به گذشتن از اولين نقطه بازرسي بين دو بخش از پايتخت كرد. يك ساعت بعد آنها به نقطه بازرسي «برباره» رسيدند كه منطقهاي مرزي بين بخش مسيحي و شمال بود و اين منطقه توسط فرماندة نيروهاي شمال لبنان، سمير جعجع و مردان آهنين و پيرو اصولش نگهداري و فرماندهي ميشد. ماشين اسكورت متوقف شده و هويت چهار فرد بررسي و آنها دستگير شدند. بعد از يك حمله سريع به نيروهاي امنيت داخلي دستور داده شد كه محل را ترك كنند.
چند ساعت بعد از اين كه ايرانيها را حبس كردند، «جوني عبده» با بشير جميل از فرماندهي نيروها در «يارز» تماس گرفت و به او اطلاع داد كه ايرانيها به مقصد نرسيده اند. رابط آنها در طرابلس نگران بود. از زماني كه در منطقه برباره متوقف شده بودند، هيچكس از محل نگهداري و يا محدوده آن، خبر نداشت. هر چه كه عبدو به مشاوران مربوط ميگفت، جوابي مبهم بود كه در اين گونه موارد، چيزی عادي به شمار ميرفت.
H.K بيشترين قدرت را روي هر عمليات كوچك و بزرگ كه در مناطق شرقي انجام ميشد، داشت. او نمايندة بشير بود كه آن روزها درگير مسائل سياسي بود. آن زمان H.K فرماندة قسمت امنيتي و جاسوسي بود كه مهمترين بخش نيروهاي لبناني محسوب ميشد. H.K از اين موقعيت خود استفاده كرد و چهار ايراني را دستگير كرد. يك بار در زنداني كه ايرانيها حبس بودند، جعجع با H.K كه در مقر فرماندهي كرانتينا بود، تماس گرفت و پرسيد كه با زندانيان چه کار کند؟ پاسخ كوتاه بود: «كارشان را تمام كنيد.»

كاپيتان راجي عبدو، رابط بين سمير و H.K بود. او همچنين مسئول امنيت و جاسوسي شمال بود و افسر نيروهاي لبناني بود كه چهار ايراني را نگهداشته، بازجويي كرده و شخصاً اسكورت كرده بود. او طبق دستور سمير جعجع آنها را به مقر فرماندهي كرانتينا منتقل كرد. در آنجا كاپيتان عبدو چهار ايراني را دست بسته تحويل H.K داد و درحالي كه مشغول خوردن قهوه بودند، راجع به مسائل داخلي و توسعة آنها بحث كردند. وقتي مأموريت كاپيتان عبدو با موفقيت انجام شد، من به طرف ماشين او رفتم و او دوباره به پست خودش در محل حاجز برباره بازگشت.
در سال 1986، «جورج صباغ» كه معروف به «ابوتوني» و بعدها معروف به «ايمن» بود، در شهر «زحله» قدرت را در دست گرفت. ابوتوني فردي بسيار خشن در قبال زندانيان و محكم و بيرحم بود.
او مسئولي بسيار وحشتناك بود. او از زندانيان بازجويي ميكرد و براي اين كار از تكنيكهاي پيچيده شكنجه استفاده ميكرد. «جورج يونس» با نام مستعار «ابوناء» آذوقه رسان و سور وساتچي بود كه در اوقات بيكاري خودش در جلسات شكنجه شركت ميكرد. زندان مقر امنيتي كه تقريباً 200 متر از مقر امنيت فاصله داشت، جايي بود كه مسلمانان شيعه و زندانيان ايراني را نگه ميداشتند و در همانجا بود كه زير بار شكنجه جان باختند.
در طول تجاوز اسرائيليها در سال 1982، حدود 200 شيعه در خندقهايي كه در نزديكي مقر امنيت حفر شده بود، دفن شدند. آنها در پاي درخت هاي اوكاليپتوس دفن شده بودند و روي آنها را با سنگ آهك پوشانده بودند كه سريع تر تجزيه شده و بوي تهوعآور آنها از بين برود.
بعد از اين حادثه «استيو ناقور» كه يكي از دوستان نزديك من و مسئول لجستيك مربوط به ساختمانسازي بود، پيش من آمد و به صورت محرمانه به من گفت كه «پل عريس» مرا مجبور كرده كه خندقها را پاكسازي كنم، چرا كه ايرانيها را در آنجا دفن كردهاند و اين ميتواند باعث دردسر بزرگي شود. بقاياي اجساد بايد پيدا شوند و دوباره در محل معروف به «منطقه جمجهها» در جادة منتهي به «مزرعه كفر زبين» و در منطقة «مقاور» نزديك «اشكوت» دفن شوند.
دو نفر ديگر كه هويت آنها كشف نشده- چون آنها هنوز در بيروت تحت شرايط تأسفآور زندگي ميكنند - به همراه ناقور، اين مأموريت شيطان را انجام دادند.
من متأسفم كه اين جزئيات كثيف را عنوان ميكنم، ولي بايد عدالتي را براي نظاميها برقرار كنم كه، تأكيد ميكنم كه تحت دستور و فرمان رؤساي خود بودند و هرگز دليلش را نپرسيدند و هرگز توقع پاداش و توجه خاصي را نداشتند. امروزه آنها در ترس و فقر و شرايط سركوب كننده و قصاص شوندهاي زندگي ميكنند كه در لبنان در جريان است.
امروز در اين تنهايي خودم در تبعيد، شكار شده بوسيلة خاطراتم، نه نگران هستم و نه وحشت زده كه شخصاً در ترور مسلمانان زنداني شيعه شركت كردم. من فرمانها را مانند يك سرباز اجرا كردم. اشخاصي را هنگام محاصره اسرائيل دزديدم بدون اين كه عصباني باشم و با حقوقي كه در اختيار داشتم، براي اين كه انتقام قربانيان بيگناهي را بگيرم كه با خونسردي كشته شدند، مطابق با خطي كه رهبران ما براي ما تعيين مي كردند.
عصر، عصر عجيبي است؛ عصر كامپيوتر، عصر ارتباطات، عصراطلاعات، عصر خميني، عصر رجعت دوباره انسان ...