گروگانها تيرباران شدند!
اسعد شفتري: گروگانها در كرنتينا تيرباران شدند
چندي پيش، "علي قصير " خبرنگار شبكهي تلويزيوني "پرس.تي.وي " ايران و "سيدرائد موسوي " در لبنان با "كريم بقرادوني " رئيس سابق "حزب كتائب " (فالانژيستها) ديدار و گفتوگو داشتند.
كريم بقرادوني: من با كسي كه اصلا حاضر نيست در اين مورد صحبت بكند، ملاقات كردم. با اسعد شفتري. اصلا حاضر نيست صحبت كند. بهش گفتم:
- اسعد، اگر نمىخواهي حرف نزن، ولي به من بگو چه اتفاقي افتاد؟
همهي جزئيات را به من گفت. اسعد گفت:
- اصلا اينها دست ما نرسيدند. اگر رسيده بودند يا نمىخواستند كه اسامىشان ثبت شود، حداقل به من مىگفتند كه ما 5 ايراني يا اجنبي را وارد زندان كردهايم. كسي در مورد اينها چيزي به من نگفت.
فرماندهان فالانژيست ها: كريم بقرادوني - ايلي حبيقه - سمير جعجع
به نظر من، بعد از پاسگاه برباره و قبل از اينكه به شوراي امنيتي در كرنتيتا برسند، يك اتفاقي افتاده است. ممكن است تلاش كردهاند كه فرار بكنند يا ممكن است بهدليلي قوات لبناني مىخواستند از آنها انتقام بگيرند. چون بدون شك آنها در پاسگاه برباره بازداشت شدهاند و بدون شك از نظر من به شوراي امنيت در كرنتينا نرسيدهاند.
سيدرائد موسوي: يعني هر اتفاقي افتاده، بين برباره و كرنتينا بوده؟ يعني اينها به حبيقه و اسعد شفتري تحويل نشدند؟
كريم بقرادوني: به نظر من اين اتفاق افتاده است.
********************************
"اسعد شفتري " (معاون سابق كميتهي امنيتي فالانژيستهاي لبنان در زمان گروگانگيري) در ديداري كه اخيرا با "سيدرائد موسوي " (فرزند ديپلمات ربوده شدهي ايراني "سيدمحسن موسوي ") داشت، ادعاهاي جديدي پيرامون سرنوشت چهار گروگان ايراني كه 14 تير 1361 در پست بازرسي "برباره " در شمال بيروت، توسط نيروهاي فالانژيست (قوات اللبنانيه) ربوده شدند، مطرح كرد.
اسعد شفتري كه پس از پايان جنگهاي داخلي لبنان، از حزب مسيحي - ماروني قوات لبناني كناره گرفت، اين روزها براي توبه از جناياتي كه بهدستور رهبران فالانژ از جمله "سمير جعجع "، "ايلي حبيقه " و "بشير جميل " مرتكب شده، در گوشهاي خلوت به دعا و استغفار مشغول است!
سيدرائد موسوي به همراه "علي قصير " خبرنگار لبناني شبكهي تلويزيوني "پرس.تي.وي " ايران، در اين ديدار - كه بهصورت مخفي فيلمبرداري شده چون شفتري از عاقبت اظهارات خويش مىترسيده - موفق شده تا آخرين ادعاهاي وي را ضبط كند.
اظهارات جديد اسعد شفتري:
اسعد شفتري: يك روز كه من تعطيل بودم، يا مرخصي بودم يا عيد يا يك همچين چيزي بود، از اتاق عمليات به من زنگ زدند و گفتند كه از پاسگاه شمال (برباره) پيش "جوني عبدو " به ما گزارش دادند كه چهار ايراني را دستگير كردهاند و آنها را به سازمان امنيت حزب فالانژ در "كرنتينا " فرستادهاند.
موضوع براي من تمام شد؛ بر اين اساس كه چندان مهم نبود. بعد از ظهر يا شب - الان خوب يادم نيست - "بشير جميل " (رهبر فالانژيستهاي لبنان) به من زنگ زد و گفت كه چهار ايراني را در شمال بيروت گرفتهاند و مىگويند كه پيش شما در كرنتينا فرستادند. من به زندان كرنتينا زنگ زدم. جواب درست و حسابي به من ندادند. برو ببين در اين دكان چه اتفاقي افتاده؟
علي قصير: چرا به زندان گفت دكان؟
اسعد شفتري: همين جوري ... يعني جاي بىاهميت.
من رفتم. وقتي رسيدم به زندان، ديدم كه مسئول زندانهاي حزب هم كه مثل من تعطيل بود، چند لحظه قبل از من رسيده. معلوم بود كه به او هم زنگ زدهاند و گفتند برو ببين در اين دكان چه اتفاقي افتاده. او جلوي در ورودي منتظر من بود. وقتي من رسيدم، ديدم صورتش سفيد شده و مىلرزد. به من گفت:
- بيا ... بيا ... برو داخل ...
وقتي رفتم داخل، ديدم او ويكي از بازجوها - كه نمىتوانم اسمش را ذكر كنم - و مسئول نگهبانهاي زندان، هر دو خيلي ترسيدهاند.
گفتم: "بگوييد چي شده؟ "
گفتند: "مىخواهيم يك موضوع كثيفي را برايت بگوييم و ببينيم چه كار مىشود كرد؟ "
گفتند: "يك گروه گشتي از پيش "جوني عبدو " آمد و اينها را به ما تحويل داد. "
گفتم: "خب بعد چي شد؟ "
گفتند: "ما آنها را نشانده بوديم و داشتيم كارهاي اوليه مثل گشتن ماشين و گشتن مدارك را انجام مىداديم و داشتيم بازجويىهاي اوليه را مىگرفتيم. حتي بازجويي را شروع نكرده بوديم. بعد كه داشتيم جيب هاىشان را خالي مىكرديم، يكي از آنها سعي كرد مسلسل يكي از نگهبانها را بگيرد. "
شرمندهام ولي بايد حقيقت را بهش (سيدرائد موسوي) بگويم. درست است كه حقيقت تلخ است، ولي بالاخره هر كسي حق دارد كه بداند.
علي قصير: بعد چي شد؟ تلاش كرد كه مسلسل را بگيرد ...
اسعد شفتري: بله. اما آنها سلاح را از او گرفتند و چهار نفرشان را به رگبار بستند. نه يكي، بلكه هر چهار نفرشان را.
سيدرائد موسوي: چي گفت از جوني عبدو؟ گفت جوني عبدو مىخواست جنازهها را تحويل بگيرد؟
علي قصير: از شما مىپرسد كه جوني عبدو از شما چي مىخواست؟
اسعد شفتري: مىخواست از سرنوشتشان مطلع شود. چون رئيس جمهور "الياس سركيس " از طريق وزارت خارجه مىخواست بداند كه چي شده و ما هم جوني عبدو را از حقيقت مطلع كرديم. همهي حقيقت را به او گفتيم.
حتي اسرائيلي ها بعد سه - چهار ماه از سرنوشت اينها پرسيدند و ما به آنها هم حقيقت را گفتيم.
حالا شما مىخواهيد حرف هاي ديگران را باور كنيد، شما آزاديد. من آمدم اينجا چكار كنم؟ آمدم اينجا با او چكار كنم؟ آمدم كه يك دروغ جديد بگويم؟ نه ... من دروغ نمىگويم. از مدتها پيش تصميم گرفتم كه دروغ نگويم.
سيدرائد موسوي: "روبرت مارون حاتم " (كبرا) در اين قضيه چه نقشي داشته؟
اسعد شفتري: هيچي. بعد از يك ساعت آمد، من هنوز آنجا بودم. آمد وسايلشان را گرفت و با مسئول زندان هم حرف زد و رفت و چيزي كه در كتابش گفته غلط است.
علي قصير: مگر در كتابش چي گفته؟
اسعد شفتري: يادم نمىآيد. ولي هر چه در كتابش گفته باشد اشتباه است.
سيدرائد موسوي: كبرا مىگويد كه جليقهي ضدگلوله تن اينها كردند و مىخواستند جليقه را تست كنند و زدند آنها را كشتند.
اسعد شفتري: كبرا چي گفته؟
علي قصير: گفته مىخواستند جليقهي ضدگلوله را تست كنند اما جليقه خوب كار نكرده.
اسعد شفتري: نه نه نه ... در مورد اينها نگفته. آنها جليقه را روي زندانيان تست مىكردند، اما نه اينها. من باور نمىكنم.
عصر، عصر عجيبي است؛ عصر كامپيوتر، عصر ارتباطات، عصراطلاعات، عصر خميني، عصر رجعت دوباره انسان ...